«حکومت» حد واسط میان حق حاکمیت و اعمال حکم به شمار میرود
عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم (ع) گفت: «حکومت» حد واسط میان حق حاکمیت و اعمال حکم به شمار میرود، چراکه حق حاکمیت مشخص میکند که چه کسی و با چه اعتباری میتواند قدرت را اعمال کند، در حالی که حکومت ساختاری برای اجرای آن قدرت ایجاد میکند.
حجت الاسلام والمسلمین غلامرضا بهروزیلک عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم (ع) در نشست مدرسه حکمرانی اسلامی به ارائه مطلبی با موضوع «مبانی توحیدی-مردمی حکمرانی در قرآن کریم» پرداخت که به شرح زیر است:
حکمرانی به معنای اعمال بخشی از قدرت موجود در یک جامعه است. البته این قدرت میتواند تمام جامعه را در بر گیرد، اما وقتی از «حکمرانی» سخن میگوییم، منظور اصلی همان نحوه مدیریت و اعمال قدرت در بستر جامعه است. موضوع حکمرانی بهطور مستقیم با مفاهیمی همچون حاکمیت، حکومت و قدرت مرتبط است اما از آنها متمایز بوده و تعریف خاص خود را دارد.
ابتدا باید مفهوم «حاکمیت» را مشخص کنیم. حاکمیت، حقی است که به افراد یا گروهی از طریق نیروهای انسانی یا حتی فراانسانی اعطا میشود. اما حکمرانی بیشتر به روابط انسانی و اجتماعی اشاره دارد یعنی جایی که افراد حق اعمال قدرت پیدا میکنند و این قدرت را در زندگی اجتماعی و سیاسی اجرایی میکنند. بنابراین، حکمرانی عرصهای انسانی است و رابطه بین انسانها محور اصلی آن به شمار میرود.
چند نتیجهگیری ابتدایی از این مباحث حاصل میشود. نخست اینکه حکمرانی بیشتر مربوط به زندگی دنیوی انسانهاست. وقتی میگوییم حکمرانی، منظورمان مناسبات اجتماعی و سیاسی انسانها در زندگی این جهانی است و دخالتی در دیگر ابعاد یا نشئات زندگی انسان، مانند آخرت، ندارد.
حکمرانی مستقیماً در رابطه میان انسانها تعریف میشود
نکته دوم اینکه حکمرانی مستقیماً در رابطه میان انسانها تعریف میشود، بلکه منظور این نیست که هیچ ارتباطی میان حکمرانی و مسائل خدایی وجود ندارد؛ بلکه بُعد توحیدی نیز به نوعی مرتبط است. بااینحال، وقتی از حکمرانی سخن به میان میآوریم، رابطه میان انسانها مورد توجه است و حضور حق تعالی در این رابطه تنها از طریق اصول یا قواعدی است که میان انسانها ابداع یا تعیین شدهاند.
سومین نکته به این اشاره دارد که ما در چارچوب بحث حاضر، از مفاهیمی چون «حکمرانی آسمانی» یا «حکمرانی بهشتی» سخن نمیگوییم. محل بحث ما فقط حکمرانی انسانها بر روی زمین است یعنی آنچه در جهان دنیوی اتفاق میافتد نه آخرت.
چهارمین نکته نیز تأکید قرآن بر این است که اگر قرار باشد رسولی برای توضیح حکمرانی فرستاده شود، او باید انسانی باشد. خداوند در قرآن تأیید کرده که تمامی انبیا در قالب بشر ظاهر شدهاند تا بتوانند در میان مردم حضور یافته و مورد تعامل قرار گیرند؛ نه موجوداتی فرا انسانی همچون فرشتگان. چراکه ارتباط حکمرانی با پیامبران عمدتاً به بعد انسانی آنان گره خورده نه ماورایی.
در نتیجه این مقدمه ابتدایی، باید روشن شود که حکمرانی اساساً موضوعی انسانی بوده و با تمرکز بر روابط انسانی تعریف میشود. هر نوع نگاه فراتر از این روابط مستقیماً وارد حوزه بحث ما نمیشود.
هر حکمرانی نیازمند یک حق حاکمیت موجه است
نکته دوم که بیشتر جنبه تمهیدی دارد این است که هر حکمرانی نیازمند یک حق حاکمیت موجه است. امروزه مفهوم حکمرانی از حاکمیت جدا دانسته میشود؛ اما واقعیت این است که بدون ارائه مبنایی برای حق حاکمیت، هیچ نوع حکمرانی مشروع و پذیرفتهای امکانپذیر نیست. حق حاکمیت زیربنای ضروری برای تحقق حکمرانی محسوب میشود.
حق حاکمیت علت مشروعیتی است که تعیین میکند چه کسی یا چه کسانی حق دارند که در یک جامعه دارای عامریت باشند و این عامریت بر چه مبنایی شکل گرفته است. در تاریخ معاصر، جوامع گوناگون اشکال متعدد حاکمیت و مشروعیت را تجربه کردهاند. این اشکال شامل موارد زیر هستند:
۱. مشروعیت سنتی: اعتقاد به برتری طبیعی گروهی خاص از افراد یا طبقات که معمولاً به اشرافسالاری تعبیر میشود.
۲. مشروعیت شخصی-کاریزماتیک: برتری ذاتی یا کاریزماتیک یک فرد خاص که باعث پذیرش عامریت او توسط دیگران میشود.
۳. مشروعیت مبتنی بر قدرت برتر (الحق لمن غلب): جایی که فرد یا گروهی بر اساس قدرت خود سلطه پیدا کرده و عامریت او پذیرفته شود.
۴. مشروعیت موروثی: انتقال حق حاکمیت از طریق وراثت، همانطور که در نظامهای مبتنی بر پادشاهی موروثی مشاهده میشود.
پنجمین نوع حکمرانی نوعی است که منبع مشروعیت خود را از یک مبدأ ماورا انسانی یا الهی کسب میکند. به بیان دیگر، در این نوع، خدا یا یک مرجع دینی، حق حاکمیت را به یک فرد یا نهاد واگذار میکند. این مشروعیت میتواند به چند شکل نمایان شود. در برخی موارد، حکمران خود ادعای خدایی میکند و قدرت را مستقیماً به نام خدا یا موجودی الهی اعمال مینماید. در موارد دیگری، نصب یا تعیین الهی مطرح است؛ یعنی خداوند یک فرد را بهطور مشخص برای حکمرانی برمیگزیند. شواهد این موضوع را میتوان در متون دینی همچون قرآن کریم یافت، مانند آیهای که داوود را بهعنوان حاکم انتخاب میکند (یا داوود انا جعلناک)، یا نصب ابراهیم بهعنوان امام.
یکی دیگر از مسیرهای مشروعیت بخشیدن به حکمرانی، انتساب نسبت ویژهای با خداست، نظیر فرزندیِ خدا یا بستگی خانوادگی با الوهیت. این نوع مشروعیت نیز در طول تاریخ با ادعاهای مختلف دینی همراه بوده است.
ششمین نوع حکمرانی اما بهطور کلی به مردم مرتبط است، یعنی مردمان یک جامعه حق حاکمیت را به یک فرد یا گروه اعطا میکنند. این نوع حکومت مبتنی بر اندیشههای سکولار و انسانمحور غربی است که حکمرانی را نتیجه یک قرارداد اجتماعی میداند. در این دیدگاه، حکمرانی، ریشهای مردمی دارد و مشروعیت خود را از رضایت شهروندان کسب میکند. در نتیجه، آنچه در نظریههای فلسفی غربی درباره حکمرانی مطرح شده، عموماً از همین پیشفرض تبعیت میکند.
اما باید دقت کرد که اگر کسی باور نداشته باشد که حق حاکمیت ناشی از مردم است، طبیعتاً باید مبنای متفاوتی برای تنظیم حکمرانی تعریف کند. ازاینرو، مبانی مختلفی برای حکمرانی شکل گرفته که به منبع مشروعیت آن بازمیگردد. بهعنوان مثال، اگر برتری ذاتی یا ویژگیهای کاریزماتیک فرد ناشی از موهبت الهی باشد، حکمرانی او طبیعتاً متفاوت خواهد بود. متأسفانه، برخی افراد این نکته اساسی را نادیده گرفته و حکمرانی را بدون ارتباط با حق حاکمیت تحلیل کردهاند. این نوع استدلالها که تنها بر پایه فرضیههای قراردادی و مردمی انجام میشود، به نتایج ناقصی منتهی خواهد شد.
برای فهم دقیقتر، حق حکمرانی باید به حق حاکمیت بازگردانده شود و سپس بر اساس آن، مفاهیم حکمرانی طراحی و بازبینی گردد. افزون بر این، باید دانست که حکمرانیها در خلأ رخ نمیدهند بلکه همواره در چارچوب یک نظام سیاسی یا حکومت اجرایی میشوند. گرچه مفهوم حکومت به لحاظ مفهومی از حکمرانی متمایز است، اما هیچ نوع حکمرانی پایدار و معناداری بدون زیرساخت یک نظام سیاسی قابل تحقق نیست.
«حکومت» حد واسط میان حق حاکمیت و اعمال حکم به شمار میرود
در این میان، «حکومت» حد واسط میان حق حاکمیت و اعمال حکم به شمار میرود، چراکه حق حاکمیت مشخص میکند که چه کسی و با چه اعتباری میتواند قدرت را اعمال کند، در حالی که حکومت ساختاری برای اجرای آن قدرت ایجاد میکند. بنابراین، گفتوگو درباره حکمرانی بدون توجه به چارچوب حکومت ناقص خواهد بود.
در ادامه، نکته دیگری که باید مورد تأمل قرار گیرد روش بررسی حکمرانی از دیدگاه قرآن است. مطالعه قرآنی مسئله حکمرانی ما را به مباحث متعددی چون روش تفسیر، منابع مستند، و نحوه اجتهاد متصل میکند. روشهای تفسیری صحیح و اجتهاد دقیق به ما امکان میدهد تا ارتباط میان مشروعیت دینی و مباحث ساختاری مرتبط با حکمرانی را بهتر درک کنیم.
تفسیر قرآن یکی از مهمترین شیوههای درک آموزههای الهی است که با روشهای مختلفی انجام میشود. این روشها عبارتند از تفسیر قرآن به قرآن، تفسیر قرآن به معصوم و روایت، تفسیر قرآن به عقل (یا همان تفسیر عقلی)، و تفسیر قرآن به علم (که به تفسیر علمی معروف است). تمام این موارد از جمله روشهای متنوع و شناختهشده برای تفسیر و توضیح آیات قرآن محسوب میشوند.
در فرآیند تفسیر، منابعی که مفسر به آنها استناد میکند اهمیت زیادی دارند. این منابع مفسر را قادر میسازند مقصود قرآن کریم را توضیح دهد و درک آیات را آسانتر کند. علاوه بر روشهای تفسیری، سبک ارائه تفسیر نیز نقش برجستهای دارد. سبک تفسیری به چگونگی کنار هم قرار دادن معانی استخراجشده از آیات اشاره دارد تا بتوان نتایج منطقی و مستدل را به مخاطب ارائه کرد. سبکهای مختلفی وجود دارد، از جمله ارائه تکآیهای، موضوعی، ساختاری و تطبیقی که انتخاب آنها بستگی به هدف و رویکرد مفسر دارد.
یکی از موضوعات مهم در بحث تفسیر قرآن، جایگاه مبانی الهیاتی، توحیدی و مردمی در مفاهیم حکمرانی قرآنی است. این موضوع حداقل به دو شکل و با دو سبک تفسیری قابل طرح است. اولین سبک شامل تفسیر متعارفی است که مفسران از آن بهره میبرند، مانند تفسیر تجزیهای (بر پایه تکآیهها) یا تفسیر موضوعی (با تمرکز بر یک مفهوم کلی)، که هر دو بخشی از سبکهای رایج در علم تفسیر هستند.
اما دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که بیشتر نگاهی درجهدوم به بحث حکمرانی قرآنی است. این رویکرد نه تنها حکمرانی قرآنی را استخراج میکند، بلکه فلسفه، زیرساختها و مبانی نظریای که این حکمرانی بر آنها استوار است را بررسی میکند. در واقع، هدف این است که مفاهیم نظری پشتوانه این نوع حکمرانی مورد بحث و گفتگو قرار گیرد.
برای درک بهتر مفاهیم، اجازه دهید وارد یک نمونه خاص شویم: آیه ۲۶ سوره آلعمران. این آیه میفرماید: *قل اللهم مالک الملک، توتی الملک من تشاء وتنزع الملک من تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بیدک الخیر إنک علی کل شیء قدیر*. این آیه به نوعی آموزنده شیوه نیایش و ستایش صحیح پیامبر با خداوند است و ادب گفتگو با خالق را یادآوری میکند. پیام آن نیز فراتر از بیان لفظی بوده و بر باور قلبی پیامبر تأکید دارد.
در این آیه، مالکیت خداوند بر “ملک” مورد بررسی قرار میگیرد. این مفهوم با سه برداشت مرتبط است: حاکمیت، حکومت و حکمرانی. هر کدام از این ابعاد نشاندهنده جنبههای متفاوتی از قدرت الهی هستند. خداوند نه تنها صاحب حق حاکمیت مطلق است، بلکه منشأ حکومت و حکمرانی نیز به اراده و مشیت او بازمیگردد. این ایده بیانگر آن است که هیچ قدرت یا اختیاری بدون اراده الهی وجود ندارد.
عبارت “تؤتی الملک من تشاء وتنزع الملک من تشاء” نشاندهنده توزیع و بازپسگیری ملک از سوی خداوند است. برای مثال در دنیای امروز، اگر قدرت کشوری همچون آمریکا توجه شود، قرآنیترین نگاه این است که مالکیت چنین ملکی نیز بازتابدهنده اراده الهی باشد؛ با این حال، به هیچ وجه نباید این ملک را متعلق به خود بشر دانست، بلکه تمام قدرتها در نهایت تحت نظارت خداست.
بنابراین، یکی از برداشتهای اساسی از آیه فوق این است که حق حاکمیت مطلق از آنِ خداوند است. هر نوع ادعای حق یا اختیاری باید بر اساس مشیت او تعریف شود. هنگامی که سخن از “الحق من ربک” مطرح میشود، تأکید قرآن بر منشأ تمام حقیقت از سوی خداوند است و دیگر هیچگونه شک یا شبههای درباره این اصل باقی نمیماند.
اگر روزی قدرت کاهش یابد، بیشک میتوان آن را به خداوند نسبت داد. دلیل این ارتباط به حقیقت اداری جهان بازمیگردد که جزئی از نظام تکوین الهی است. قرآن نیز در این زمینه بهروشنی تأکید میکند که هرچه در آسمانها و زمین وجود دارد، از منظر تکوین به خداوند مرتبط است. این موضوع بر اساس اصل توحید ربوبی بیان میشود. یعنی خداوند نهتنها خالق همه چیز است، بلکه پیوند میان موجودات و مدیریت آنها نیز از سوی او برقرار شده است.
گاهی اوقات ممکن است مفهوم “رب” به اشتباه با معنای مربی یا پرورشدهنده در نظر گرفته شود، اما در واقع “رب” به مالکیت مستقیم و بیواسطه اشاره دارد. مالکیت خداوند بر عالم با این نوع مالکیت تفاوت دارد که انسان گاهی بر چیزی مالک است اما کنترل مستقیم بر آن ندارد. خداوند اما هم خالق است و هم مانند ناخدایی که کشتی را هدایت میکند، لحظهبهلحظه ناظر و مدبر کل هستی است.
نگاه توحیدی ایجاب میکند که هرگونه حاکمیت و قدرت سیاسی یا اجتماعی باز هم به ذات خداوند نسبت داده شود. این نوع مالکیت تکوینی مطلق است؛ به این معنا که تمامی حرکات و تغییرات، از جمله شکلگیری حکومتها و فعالیتهای سیاسی، در نهایت در چارچوب اراده الهی انجام میشود. علاوه بر این، خداوند خود حاکمان یا صاحبان حق حاکمیت را نیز تکویناً خلق کرده است. برای مثال، پیامبر اکرم (ص) که واسطه فیض الهی و رسالت بود، خود بهطور مستقیم توسط خداوند آفریده شده است.
ایدهی ابن سینا درباره “جعل دوگانه” نیز قابل تأمل است. او توضیح میدهد که چگونه ماهیت اشیاء شکل میگیرد و چطور خداوند خالق مطلق همه چیز است، از جمله پیامبران و رهبران دینی. در قرآن کریم نیز بحث ولایت کاملاً مشهود است، و خداوند افرادی مانند پیامبر اکرم (ص) و امامان را ولی و رهبر خلق کرده است. به عبارتی، امامان به شکلی تکوینی از بدو تولد دارای حق حاکمیت بودهاند.
این موضوع درباره امام مهدی (عج) نیز صادق است؛ ایشان از همان آغاز تولد، حق حاکمیت داشتهاند، چرا که این مقام توسط خداوند به ایشان داده شده است. امام بودن یک ویژگی خدادادی و ذاتی است، نه موقعیتی که بعدها به دست آید. به همین دلیل امام پنجساله از نظر تکوینی همان جایگاه را دارد که امامی ۶۰ یا ۷۰ ساله برخوردار از آن است. مثالهایی از این دست مانند حضرت عیسی (ع) نیز در قرآن ذکر شدهاند که حتی در گهواره عبدالله بودن خود را اعلام کردند.